هندونژاد زیبا
در كلبهاي كه
هر شب فانوس من بسوزد
باران نميگذارد
ققنوس من بسوزد
از لحظهاي كه
جانم با عشق آشنا شد
يك واژه ميتواند
قاموس من بسوزد
وقتي كه يار من
با الدنگيم بسازد
بايد دل رقيب
ديوث من بسوزد
چت ميكند نگاهت
با هر دلي عجب نيست
گر هارد قلب تو
با ويروس من بسوزد
از آن زمان كه
غيرت در زير با لگد شد
بايد دل شما بر
ناموس من بسوزد
من دوزخي نهادم
با در حرم نهادم
شك نيست گر
حريم از پابوس من بسوزد
تيغ زبان گشادم
باور كنيد شايد
دست و دل شما
از كاكتوس من بسوزد
گمگشتكان دريا
اين سوسوي فريب است
آن مه نميگذارد
فانوس من بسوزد
اي خفته بر
جليبا بگذار اين كليسا
در حسرت صداي
ناقوس من بسوزد
بايد به حكم
تقدير از رنج زشتي پا
هندونژاد زيبا
طاووس من بسوزد
محمد مستقیمی – راهی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر